محل تبلیغات شما

قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل




398 - ملا نصر الدین و اشتباهکله پز


Image result for ‫ملا نصر الدین‬‎

ملاکله ای خریده برای خوردن در زیر درختی نشست. عابری او را دیده جلو آمده پهلویشنشست. ملا برای رهائی از شر مهمان ناخوانده برخاسته و گفت: کله پز متقلب کلهء یکچشم به من داده، باید بروم و آنرا عوض کنم. و برخاسته راه افتاد و چون از چشمعابر دور شد به تنهایی آنرا خورد.






397 - ملا نصر الدین و طمعاو


Image result for ‫ملا نصر الدین‬‎

ملابه خانه کریمی رفت. مرد کریم خواست به ملا اکرام کند پرسید: چه می خواهی؟ ملا گفت:به عدد صد و بیست و چهار هزار پیغمبر به من صد و بیست و چهار هزار دینار بده. اوکه این طمع را از ملا دید گفت: حاضرم نام هر پیغمبری را که بگوئی یک دینار به توبدهم. ملا شروع کرد به نامیدن پیغمبران. از آدم تا خاتم بیش از بیست و پنج پیغمبررا نتوانست نام ببرد و بیست پنج دینار گرفت. بعد هرچه فکر کرد چیزی به یادش نرسید وگفت: فرعون، نمرود، شداد. آن شخص پرسید: آنها که پیغمبر نبودند. ملا گفت: عجب مردساده ای هستید. آنها ادعای خدائی کردند. به پیغمبری هم قبول شان ندارید؟ صاحب خانهسه دینار دیگر به او تحویل داده از شرش رهائی یافت.






396 - ملا نصر الدین و خردانا


Image result for ‫به مقصود رسیدن ملانصر الدین‬‎

درموقع تنگدستی ملا زمانی که می خواست خرش را به خانه ببرد با کرامت رو به طویلهمی رفت و برعکس در موقع بیرون آمدن با عجله و زرنگی خارج می شد. از ملا پرسیدند سببچیست؟ ملا گفت: این خر می داند که در آخُر چیزی نیست.






394 - ملا نصر الدین و آدم


Image result for ‫ملا نصر الدین و تعیین وقت خوردن غذا‬‎

ملااز شخصی بسیار بد ترکیب پرسید: اسم تو چی است؟ گفت: آدم. ملا گفت: خدا پدرش رابیامرزد که این اسم را روی تو گذاشت. ورنه تو که صورتا شباهتی به آدم نداری، مردماز کجا می فهمیدند آدم هستی.






393 - ملا نصر الدین و منجم


Image result for ‫ملا نصر الدین‬‎

مردیادعای دانستن علم نجوم می کرد. ملا از او پرسید: همسایهً شما کی است؟ مرد گفت:نمی دانم. ملا گفت: تو که همسایه خود را نمی شناسی از ستاره های آسمان چگونه خبرمیدهی





392 - ملا نصر الدین و شفایعاجل شاعر

Image result for ‫به مقصود رسیدن ملانصر الدین‬‎

شاعرینزد ملا آمده گفت: چندی است دل درد گرفته ام. مانند آنکه چیزی روی دلم مانده باشد.ملا پرسید: تازه شعری ساخته ای که برای کسی نخوانده باشی؟ شاعر گفت: بلی. ملا گفت:بخوان. شاعر قصیدهً متولی خواند. در آخر ملا گفت:

گمان دارم با خواندن قصیده شفایافته باشی.






391 - ملا نصرالدین و دُمخروس

Image result for ‫ملا نصرالدین و دُم خروس‬‎Image result for ‫ملا نصرالدین و دُم خروس‬‎

شخصیخروس ملا را یده و به خورجین گذاشته بود. ملا فهمیده او را تعقیب نموده گفت:خروس را بده. آن شخص گفت: خروس ندیده ام. اتفاقا دم خروس از خورجین بیرون بود. ملاگفت: تو راست می گوئی اما این دم کار را خراب کرده. پس خورجین را گشوده خروس رابیرون آورد




390 - دستورصحیح ملا نصر الدین


Image result for ‫به مقصود رسیدن ملانصر الدین‬‎

شخصیبامی را کاه گل نموده بود و می خواست پائین بیاید راهی نبود. ملا می گذشتپرسیدند: چه کنیم که به راحتی بیرون آید؟ ملا گفت: طنابی بالا انداخته به کمرشبسته، پائین بکشید. چون طناب را بستند و او را کشیدند از بالا پرت شد و تلف گردید.به ملا گفتند: این چه قسم دستوری بود که دادی؟ ملا جواب داد: پدرم در چاه افتادهبود. طناب به کمرش بسته بالا آوردم. این شخص اجلش رسیده بود وگرنه نمی مرد.




389 - میزبانتنگ چشمی و ملا نصر الدین


Image result for ‫ ملا نصر الدین‬‎

درخانه یکی از عیان مهمانی بود و ملا نیز دعوت بود. در بین غذا تار موئـــی در بینلقمه ملا یافت شد. صاحب خانه گفت: تار مو را از غذا کشیده بعد بخور. ملا لقمه رازمین گذاشته عقب نشست. صاحبخانه سبب عقب نشینی را پرسید: ملا گفت: غذای کسی کهمهمان را طوری نگاه کند که تار موئی را مواظب باشد، نباید خورد





388 - ملا نصر الدین و سخن گاو


Image result for ‫ملا نصر الدین وارباب‬‎

ملابا جمعی در صحرا عبور میکردند. گاوی صدا کرد. گفتند: ملا گاو صدایت میکند برو ببینچه میگوید. ملا نزدیک گاو رفته برگشت و گفت: میگویند سبب اینکه با خر ها به گردشآمدی چیست





387 - درختکاری ملا نصر الدین

Image result for ‫درخت کاری ملا نصر الدین‬‎

ملاباغ کوچکی در کنار خانه اش داشت که به هنگام بهار چندین درخت در آن می کاشت. اماوقتی هوا تاریک می شد درختها را از داخل زمین خارج کرده و به خانه اش می برد و درگوشه اطاق می گذاشت. مردم از این کار عجیب ملا حیرت کرده بودند روزی به نزد وی رفتهو علت را جویا شدند. ملا دستی به ریش خود کشیده و گفت: می دانید رفقا در این شهرمدتی است که زیاد شده و من برای آنکه آنها نتوانند درخت هائی را که کاشته امبربایند آنها را شبها به اطاقم می برم.





386 - ملانصر الدین تازه وارد


Image result for ‫به مقصود رسیدن ملانصر الدین‬‎

ملاوارد شهری شده و در کوچه و بازار گردش می کرد و به اینطرف و آنطرف می نگریست که مردیجلو آمده و پرسید: آقا ممکن است بگویی امروز چند شنبه است؟ ملا نگاهی به قیافه آنمرد انداخت و گفت: والله نمیدانم چون من تازه وارد این شهر شده ام و هنوز هیچ جارا بلد نیستم.




385 - ملانصر الدین و وزنگربه


Image result for ‫ملانصر الدین و وزن گربه‬‎

یکروزملا یک من گوشت خریده و به خانه آورد و به زنش داده و گفت: زن برای امشب من مهماندارم این یک من گوشت را کباب کن تا جلوی آنها بگذارم. او پس از این حرف از خانهخارج شد. ولی زنش بلافاصله گوشتها را کباب کرده و چند تن از دوستان و همسایگان رادعوت کرد و کباب سیری خوردند. شب وقتی ملا به خانه آمدو سراغ کباب را گرفت زن حیلهگر گفت: من در حال درست کردن آتش بودم تا کباب بپزم ولی ناگهان گربه آمد و تمامگوشتها را خورد. حالا بهتر است غذای دیگری برای مهمانت درست کنی. ملا بدون درنگرفت گربه را که در گوشه حویلی نشسته بود گرفت و ترازوئی آورد و گربه را در یک طرفو در طرف دیگر سنگ گذاشت و شروع به وزن کردن گربه نمود. وزن گربه کمتر از یک کیلوبود و با عصبانیت رو بطرف زنش کرده و گفت: زن دروغگو اگر یک من گوشت را این گربهخورده بود لااقل باید وزنش از یک من بیشتر باشد در صورتی که مشاهده میکنی وزن تمامبدن او حتی دو کیلو هم نمیشود





403 - ملا نصر الدین و بزرگی سر

Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

درخانه یکی از ملاکین ملا مهمان بود. بزغاله بریانی نزد او آوردند صاحب خانه گفت:کله اش را بخور که مغز او سر آدم را بزرگ میکند. ملا گفت: به این حساب بایستی سرجنابعالی به قدر سر خر شده باشد






403 - شباهت ملا نصر الدین

Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

هنگامیکه ملا وعظ می کرد شخصی با صدای بلند گریه می کرد. ملا پرسید: چه فهمیدی که اینطورگریه می کنی؟ گفت: هیچ، کار من چهارپا داری است. چندی قبل الاغی داشتم، گرگ پاره اشکرد حالا صدای داد و فریاد شما مانند صدای عرعر او به گوش من رسیده سبب گریه ام شد




402 - شاهد ملا نصر الدین

Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

شخصیاز ملا ادعای صد دینار طلب می نمود و با او به محضر قاضی آمده بودند. قاضی ادعا راشنیده پرسید: شاهدت کیست؟ آن شخص گفت: خدا. ملا گفت: برای شهادت باید کسی را معرفیکنی که قاضی او را بشناسد



399 - ملا نصر الدین و مُرده بدهکار


Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

جمعیاز شوخ چشمان شهر یکی را در تابوت گذاشته به قبرستان میبردند. ملا را هم به زوربرای نماز بردند. ملا چون تکبیر نماز گفت، صدای بادی از مرده بلند شد. ملا رو بههمراهان کرده گفت: مَیت شما مدیون است. دَینش را ادا کنید تا از فشار قبر رهائییابد





419 - دعای وارونه ملا نصر الدین

Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

ملابار گندمی به آسیاب می برد. در بین راه با خود اندیشید که اگر گندم ها طلا می شد کارمن خوب می گردید. پس دست به دُعا برداشته با جد تمام از خدا خواست که گندم های او راطلا کند. هنوز دعایش تمام نشده، جوال شکاف شده گندم ها روی زمین ریخت. پس گفت:خداوندا. نتوانستی گندمم را طلا بسازی چرا روی زمین ریختی.






4 - شبزنده داری ، ملا نصر الدین


Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

مذاکرهبود که شب بیدار بودن و به ذکر خدا و نماز و عبادت صرف نمودن سود دنیوی و اُخرویزیاد خواهد داشت. ملا عبور می کرد از او پرسیدند: شب بیدار می شوی؟ ملا گفت: بلی هرشب برای ادرار کردن بیدار می شوم







417 - طواف ، ملا نصر الدین

Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

ملاروزی به خانه تازه سازی وارد شده هر قدر نشست غذائی برایش نیاوردند. پس برخاسته باخلوص تمام به اطراف خانه دویدن گرفت. گفتند: چه میکنی؟ ملا جواب داد: دیدم اینخانه به خانه مکه شبیه است. طواف آنرا واجب دانستم. پس اطراف خانه را مسافت کردم.گفتند. مقصودت چیست؟ ملا گفت: خانه ای که در آن طعام خورده نشود پر صرفه است.اندازه میگیرم تا اندازه آن برای خودم هم خانه ای بسازم شاید خوردن را از یاد ببرم







416 - شجاعت ملا نصر الدین
Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

ملابه سفر رفت و دو شمشیر و دو نیزه همراه برد. راهزنی پیاده به او برخورده لباسهایشرا کاملا از تنش بیرون آورد. ملا نالان و عریان به شهر بازگشت و ماجرا را شرح داد.پرسیدند: پیاده با چوب چگونه ترا کرد؟ ملا جواب داد: من به دستی شمشیر و بهدست دیگر نیزه گرفته بودم. او فرصت نداد که نیزه را به او حواله نمایم. چوبی بهسرم زده لباس و اسلحه ام را ربود. چون به حال آمدم خیلی به او بدگوئی کردم اما اوبه روی مبارک خود نیاورده از من دور شد







415 - گمشدن خر ملا نصر الدین

Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

خرملا گم شد. سوگند خورد اگر آنرا یافت، به یک دینار بفروشد. اتفاقا خر پیدا شد.

پسملا  گربه ای گرفته ریسمان به گردنش بسته با خر به بازار برد و گفت: خر یکدینار و  گربه را صد دینار می فروشم. به شرط این که دو معامله یکجا صورت گیرد








414 - ملا نصر الدین ،بیخبرنمانم


Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

ملابه عیادت بیماری رفته چون خواست از خانه بیرون آید اقوام دوستش را که چندی پیش فوتشده بود در آنجا دیده و گفت: مبادا مانند دفعه پیش که از مردن فلانی بیخبرمگذاشتید. فوت این شخص را به من خبر ندهید







413 - برادرزادهملا نصر الدین

Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

درزمان مکتب داری ملا، پدر یکی از شاگردان ظرفی پر از باقلا برای ملا فرستاد ملابرای اینکه شاگردان طمع در آن ننمایند، آنرا در طاقچه گذاشته سفارش کرد که به آندست نزنید چون فرستنده با من عداوت داشته و سَم در آن داخل کرده که مرا بکشد. بعداز ساعتی که ملا از مکتب بیرون رفت برادرزاده او که مبصر شاگردان بود، بچه ها راجمع کرده گفت: ملا برای اینکه ما دست به باقلا نزنیم این دروغ را ساخته ورنه باقلالذیذ هیچ چیزی ندارد. شاگردن گفتند: اگر ملا بیاید و موًاخذه کند. برادرزاده ملاگفت: شما نترسید. گناه را من به گردن می گیرم. باقلا را آوردند و خوردند و سهمبرادرزاده ملا را دو برابر دادند که جواب ملا را بدهد. او هم قلم تراش ملا راآورده شکست و چون ملا به مکتب برگشت و قلم تراش را شکسته یافت پرسید: کدامیک ازشما ها قلم تراش مرا شکسته اید؟ برادرزاده اش پیش آمده گفت: من خواستم قلمم رابتراشم قلم تراش شکست. از ترس شما خواستم خودم را بکشم. چون دستم به چیزی نرسیدناچار کلمه شهادت را گفته تمام باقلا های سَم دار را خوردم تا از موًاخذه راحت شوماما از بخت بد تا به حال نمرده ام. ملا فهمید که چطور فریبش داده اند و گفت:اتفاقا که تو برادرزاده من هستی. برو بنشین ولی سعی کن اقلا" خودت از ملائی من بهره ببری نه اینکه نتیجه زحمتت نصیب دیگران شود.







410 - شعرشناسی ملا نصر الدین

Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

امیرشهر قصیده ای گفت و  به ملا خواند. ملا گفت: خوب نیست. امیر رنجیده شده ملا را حبسکرد. یک شب و روز او را گرسنه نگاهداشت. موقع دیگر امیر قصیده ای برایش خواندهتصدیق خواست. ملا جواب نداده برخاست. امیر پرسید: کجا میروی؟ ملا گفت: زندان






409 - حلوا و ملا نصر الدین

Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

روزیملا از دکان حلوا فروشی عبور میکرد. در خود میل زیادی به خوردن حلوا احساس کرد. درحالیکه دیناری در جیبش نبود بی پروا وارد دکان شده شروع به خورن نمود. حلوا فروشاز ملا مطالبه پول کرد. ملا اعتنا ننمود. صاحب دکان چماق کشیده شروع به زدن ملانمود. ملا در اثنای لت خوردن به شتاب مشغول خوردن بود و خندان میگفت: عجب شهر خوبیاست و چه مردم مهربانی دارد که غریبان را به ضرب چماق به خوردن مجبور میکنند







408 - ثبوتحماقت ، ملا نصر الدین

Image result for ‫ملا نصر الدین و مُرده بدهکار‬‎

ریشملا بلند شده بود. شبی در کتاب خواند که ریش بلند و سر کوچک دلیل حماقت است. چونبه آینه نگاه کرد گفت: پس باید من احمق باشم. ملا خواست هر چه زودتر این نسبت رااز خود دور سازد. دست به میان ریش گرفته پیش چراغ رفت که نصف آنرا از بین ببرد ولیریشش آتش گرفت و سر و صورتش را سوزاند و مدتی در خانه برای معالجه مشغول بود. پساز بهبودی در حاشیهً کتاب نوشت این مطلب تجربه شده به ثبوت رسید






407 - تسلیت ملا نصر الدین

Image result for ‫مریضی ملا نصر الدین‬‎

مردمتمول پیری بیمار شده بود. ملا برای عیادتش رفته به خانواده اش تسلیت گفت: آنهاگفتند: هنوز نمرده. ملا گفت: چون نمیتوانم دو باره در این هوای سرد خدمت برسماینست که پیشتر شما را تسلیت گفتم




406 - ملا نصر الدین و طبیب منصف

Image result for ‫ملا نصر الدین‬‎

ملارفیقی داشت که طبابت می نمود. روزی با هم از گورستان عبور می کردند. طبیب دستان خودرا به صورت گرفته بود. ملا پرسید: چرا روی خود را پوشاندی؟ طبیب گفت: از مردگاناین گورستان شرم دارم که به هر یک می گذرم می بینم که ضربت من خورده و از همان ضربتمن دنیا را وداع کرده است






405 - زن بیوه ، ملا نصر الدین

Image result for ‫مریضی ملا نصر الدین‬‎

ملازن بیوه ای گرفت که برای چهارمین مرتبه به ملا شوهر کرده بود. در بیماری سختی کهملا دچار شد، زن بر بالینش گریه می کرد و می گفت: اگر تو از این جهان بروی مرا به چهکسی می سپاری؟ ملا سر برداشته گفت: به احمق پنجمی








420 - تاًسف ملانصر الدین

Mp4.ir |داستان کوتاه - حکایت های ملانصرالدین - حساب درست

ملادر کنار حوضی ایستاده بود و آه می کشید. یکی از دوستان سبب آه کشیدنش را پرسید.گفت: مگر نمی دانی زن اول من در این حوض غرق شد. دوستش گفت: حالا که زن زیبا ودارائی نصیبت شده دیگر چه غم داری؟ ملا جواب داد: برای این آه می کشم که او میل بهآببازی ندارد.





422 - دعوتملا نصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

ملانزد زنش آمده و گفت: زود تهیه غذای چاشت را بگیر که امروز مهمان دارم. زن گفت: آخربا نداشتن وسیله در منزل و با بیماری بچه ها و با اینکه میدانی من امروز باید بهحمام بروم و مادرم را گفته ام چاشت اینجا بیاید که بچه ها را نگهدارد، این چه وقتمهمان وعده دادن بود؟ ملا جواب داد: برای همین مهمان دعوت کردم تا بفهمد زن و بچهها و مادر زن و ناخوشی آنها چقدر لذت دارد. چون آن احمق به فکر زن گرفتن افتادهاست







421 - ملا نصر الدینو خرس


تعبیر خواب درخت | دیدن درخت در خواب چه تعبیری دارد؟

ملابرای هیزم کندن به جنگل رفته بود. از دور خرسی می امد. ملا ترسیده از درخت گلابی بالارفته منتظر شد که خرس رد شود و او فرود آید. اتفاقا خرس به آنجا رسید و برای چیدن گلابی از درخت بالا رفت. ملا از ترس هر شاخه که خرس بالا می امد او به شاخه بالا ترمی رفت ولی خرس به چیدن و خوردن گلابی مشغول بوده توجهی به او نداشت. چند مرتبه خرس گلابی چیده و با دست بلند کرد. ملا تصور کرد که به او تعارف می نماید. پس فریاد کرد.من نمی خورم. خرس که ملتفت نبود، از شنیدن صدای ملا ترسیده از درخت به پائین افتادهو مرد. ملا از ترس از درخت پائین نیامد. شب شد و تا صبح بر فراز درخت ماند. صبح ازدرخت پائین آمده و جسد خرس را دید. پوست آنرا کنده با خود به شهر برد. مردم کهتصور می کردند ملا به شکار خرس رفته و موفق گردیده هر یکی به نوعی شجاعت او راتوصیف می نمودند. او هم ظاهرا به روی خود نیاورده باد می کرد ولی در باطن به ریش آنهامی خندید





425 - ملا نصر الدین و همسایهفضول 

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین – Telegram

ملامی خواست باغی بخرد. صاحب باغ همسایه هم همرای او آمده مرتب از هوا و صفا و آب و گلباغ تعریف می کرد. ملا گفت: چرا عیب بزرگ باغ را نمی گوئی؟ پرسیدند: عیبش چیست؟ ملاگفت: داشتن همسایه فضول.








424 - مُهلت ملا نصر الدین

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین – Telegram

شخصیاز ملا خواهش کرد که صد دینار به مدت یکماه به او قرض بدهد. ملا گفت: نصف خواهشت را می توانم بپذیرم. آن شخص گمان کرد که پنجاه دینار خواهد داد. گفت: عیبی ندارد.پنجاه دینار هم کار را صورت می دهد. ملا گفت: اشتباه نکن. نصف خواهشت را کهمی توانم بپذیرم دادن مهلت است که در آن قسمت سخاوت زیاد به خرج داده به جای یک ماهتا دو سال هم می توانم مهلت بدم ولی پول ندارم قرض بدهم






423 - مرضخستگی ملا نصر الدین

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین – Telegram

ملابا رفیقش از شهر خارج شده به شهر دیگری می رفتند. هنوز نیم فرسخ نرفته بودند که ملااز خر فرود آمده گفت: خسته شدم. خوبست از ده روبرو فکر غذائی بکنیم. رفیقش گفت: توبرو گوشت بخر بیاور تا من بپزم. ملا گفت: من خسته ام این زحمت را خودت بکش. رفیقملا رفته گوشت را خریده و آورد. او ملا را که خوابیده بود، صدا کرد و گفت: من گوشترا آوردم. برخیز آتش روشن کرده آن را کباب کن. ملا گفت: من خسته ام به علاوه کبابکردن هم بلد نیستم. رفیقش کباب را پخته گفت: لااقل بر خیز از چشمه آب بیاور. ملاگفت: من هر چه می گویم خسته ام باور نمی کنی. این زحمت را هم خودت بکش. رفیقش آب همآورد. آنوقت ملا را صدا کرده گفت: بلند شو غذا بخور. ملا گفت: چند تکلیف را ازخستگی رد کرده ام دیگر خجالت می کشم این یکی را هم عذر بخواهم. پس برخاسته با عجلهتمام به خوردن پرداخت.






427 - ملا نصر الدین و قیافه زنش

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

ملابا زن بد قیافه خود نزاع کرده خوابید. زن آینه را برداشته روی خود را نگریسته و بهتصور اینکه ملا در خواب است، درد و دل کنان می گفت: اگر خوشرو بودم این اندازه رنجنکشیده و از شوهر نامهربانی نمی دیدم. و آهسته گریه می کرد. ملا که این حال را دید،شروع کرد به های های گریه کردن. زن برخاسته و گفت: ملا، شما را چه می شود؟ ملا جوابداد: به حال زار خود گریه می کنم. زیرا تو فقط یک دفعه صورت خود را در آینه دیدی وبه گریه افتادی، من که چند وقت است پی در پی ترا می بینم و معلوم نیست تا چه وقت همباید ترا ببینم، چطور به روزگار خود گریه نکنم.




426 - ملا نصر الدین و انگشتربی نگین


حکایتهای بهلول و ملانصرالدین – Telegram

امیریانگشتر بی نگینی به ملا هدیه کرد. ملا به جایش دعا کرد که خدا در بهشت خانه ای بیسقف به او عنایت فرماید. امیر پرسید: چرا خانهً بی سقف؟ ملا جواب داد: هر وقت نگینانگشتر رسید سقف خانه هم ساخته خواهد شد






430 - سنزن ملانصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

ملااز زنش پرسید: تو چطور سن خودت را نمی دانی؟ زن گفت: من همه اسباب خانه را مراقبهستم و هر روز می شمارم برای اینکه مبادا آمده چیزی ببرد اما سنم را کسی نمی بردکه هر روز بشمارم






429 - تاثیرچرس بر ملا نصر الدین

محمدرضا علیمردانی مدیر دوبلاژ علی معلم ماجراهای ملانصرالدین» را .

ملاشنید هر کس چرس بکشد زیاد کیف می برد. مقداری چرس از عطار خریده به حمام رفت و درآنجا کشیده داخل حمام شد. پس از مدتی دید کیفی برایش دست نداد فکر کرد: شاید عطارتقلب کرده و چیزی دیگر به جای چرس به او داده. پس همانطور از حمام خارج شد.در بین راه جمعی به او برخورده سبب بیرون آمدنش را پرسیدند. موضوع را برایآنها تعریف کرد و آنها از خنده شکم درد شدند. ملا با همان وضع به دکان عطار رسید.عطار که ملا را به آن شکل دید گفت: ملا خیرت است؟ ملا گفت: متقلب من از تو چرسخواستم که کیف کنم تو چیزی به من دادی که اثر ندارد. عطار گفت: بهترین تاًثیر آن بیرون آمدن تو از حمام است





432 - سفارشزن ملا نصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

ملابه یکی از آشنایان میگفت: امروز بلائی به سرم آمده. دستمال خود را گم کرده ام.آشنایش گفت: یک دستمال که اهمیتی ندارد. ملا گفت: دستمال اهمیت ندارد اما زنمسفارشی کرده بود و من به گوشه دستمال گره زده بودم که فراموش نکنم. حالا که دستمالگم شده سفارش زنم را چطور به خاطر بیارم







434 - دخترکاکای ملانصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

دخترکاکای ملا نامزد او بود ولی شوهر بهتری نصیبش شده ملا را جواب کرد. پس از سه سالشوهر او به مرض سکته دنیا را وداع گفت. ملا که برای تسلیت نزدش رفته بود گفت: خدارا شکر که ترا به من ندادند ورنه امروز سرنوشت شوهر ترا من باید تحمل کرده باشم.دختر کاکا که انتظار داشت ملا با اطلاع از ثروتی که به او رسیده خیلی بیش از اینمهربان باشد از گفتار او رنجیده و دیگر به منزل خویش راهش نداد






433 - مقابلهبه مثل ملا نصر الدین

طنز،شعر ،ادبیات و… | اشتراک eshtrak | صفحهٔ 3

همسایهملا پیش او آمده گفت: سگ شما امروز پای عیالم را دندان گرفته و زخم کرده بایدجبران کنید. ملا گفت: چیزی که عوض دارد گله ندارد. شما هم سگ تان را بفرستید پایعیال مرا دندان بگیرد





437 - فایدهملانصر الدین


داستان کوتاه ملانصرالدین و مرد فقیر - ادبستان شعر پارسی

ملاگوسفندی را یده و کشت و گوشت آنرا صدقه داد. مردم از او پرسیدند. چرا چنینکردی؟ ملا گفت: ثواب صدقه با گناه ی برابر است. و خوبی دیگر اینکه پای و دنبه وغیره گوسفند هم فایده من می شود






436 - تنبلیعجیب ملا نصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

ملاو زنش به خاطر بستان درب خانه نزاع کرده قرار گذاشتند هر کس اول حرف بزند این کاررا به عهده او بگذارند. اتفاقا گدائی دست بدر خانه زد و چون آنرا باز دید واردخانه شد. ملا و زنش را دید که سر سفره غذا هستند. ولی تعجب کرد که او را دیدنداما هیچ چیزی نگفتند. پس نزدیک آنها رفته سر سفره نشسته و مشغول غذا خوردن شد.باز هم زن و شوهر چیزی نگفتند. گدا که این موضوع را دید پس از سیر شدن به عنوانتمسخر قطعه استخوانی برداشته با ریسمان به گردن ملا آویخت و رفت. در این بین سگیوارد خانه شده استخوان را بر گردن ملا دیده به طرف آن پرید و به دندان گرفته خواستبیرون ببرد. ملا هم که بند استخوان مثل افسار به گردنش آویخته بود از ترس اینکهمبادا حرف بزند مجبور شد دنبال سگ برود و در وقتی که از درب خانه بیرون می رفتناگهان زنش فریاد زد: از شنیدن این حرف ملا جانی گرفته اول سگ را زده بیرون کرد وبعد برگشته به زنش گفت: بلند شو خودت درب را بسته کن و بعد از این مرا در این باببه زحمت مینداز






435 - ملا نصر الدین و خوابراحت


ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

خانهملا آتش گرفت و در نتیجه عیالش تلف شد. یکی از دوستان که برای تسلیت آمده بودپرسید: ملا هیچ راهی برای رهائی عیالتان نداشتید؟

ملا گفت: چرا ، ولی چون تازهبه خواب ناز رفته بود حیفم آمد خوابش را حرام نمایم





440 - ملا نصر الدین و سگتازی لاغر


 داستان های ملا نصرالدین: سوزن لرزان

شهریکه ملا زندگی می کرد فرماندار فرومایه ای داشت روزی این فرماندار به ملا گفت شنیدهام شما به شکار می روید و شکار را دوست می دارید خواهش می کنم یک سگ تازی تیزپا برایمن پیدا کنید ملا خواهش او را پذیروفت و پس از چند روز سگ پاسبان درشت اندام و زورمندی را ریسمان به گردن نزد او آورد.فرماندار چون آن سگ را دید با شگفتی از ملاپرسید: این سگ را برای چه نزد من آورده اید؟ او پاسخ داد: خودتان خواسته بودیدفرماندار گفت: من تازی لاغرمیان شکاری خواسته بودم نه سگ پاسبان درشت اندام ملاگفت: اگر این سگ یک هفته در خانه شما بماند بی گمان مانند تازی لاغر میان خواهد شد





439 - زرنگیملانصر الدین


داستان های جالب ملانصرالدین

ازملا پرسیدند در شهر شما به چوچه گاو چی می گویند؟ ملا هرقدر فکر کرد نتوانست نام گوسالهرا به خاطر بیارد و به همین جهت گفت: در شهر ما وقتی گاو چوچه است نامش رانمی گویند نمی گویند نمی گویند تا که بزرگ شود, آنوقت صدایش میزنند گاو





438 -  تعارف ملا نصر الدین

داستان های ملا نصردین

یکروزملا گوسفندی برای حاکم شهر هدیه برد. حاکم از این کار او خوشش آمد و یکی از غلامانشرا صدا زد و گفت به جای این گوسفند یک خر به این مرد بدهید. ملا به تندی گفت:اختیار دارید قربان شما خودتان بیشتر از صد خر برای ما ارزش دارید




442 - در خانه ملانصر الدین

داستان خریدن کفش ملانصرالدین

یکشب ی به خانه ملا آمده بود و همه جا را می گشت که چیزی پیدا کند و ببرد ناگهانملا از صدای پای او بیدار شد و تا او را دید گفت: آنچه تو در شب تاریک میجوئی مادر روز روشن جسته ایم و نیافته ایم







443 - دل وجگر ملانصر الدین

قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل

ملابارها دل و جگر خریده بود و به زنش داده بود که بپزد و هر بار زنش تنها خورده بودو به او نداده بود روزی ملا به تنگ آمد و از او پرسید: این همه دل و جگر که منخریدم چه شد ؟ زنش پاسخ داد: همه را گربه خورد ملا برخاست و دیگ را برداشت و در مطبخ را قفل کرد زنش از او پرسید: چرا در مطبخ قفل کردی؟ ملا پاسخ داد: گربه ایکه دل و جگر میخورد دیگ را هم که چند برابر آن ارزش دارد خواهد خورد








444 - حقیقتگوئی ملا نصر الدین

داستان خریدن کفش ملانصرالدین

گفتندغلام یکی از اعیان مرده. ملا برای تسلیت حرکت کرد. در بین راه شنید خود آن شخصمرده نه غلام. پس بر گشت. سبب را پرسیدند گفت: من برای خوش آمد او میرفتم حال برایخوش آمد کی بروم؟






آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

siowoolgtemqui serrustrempneck clonsanritab خیریه امدادودرمان حضرت امام رضا(علیه السلام)خوروبیابانک nolepider انجام پایان نامه کارشناسی ارشد و رساله دکتری phd مدیریت mydejasde حجت فاتح Kari's notes پونی کوچولو انسانی