443 - دل وجگر ملانصر الدین
ملابارها دل و جگر خریده بود و به زنش داده بود که بپزد و هر بار زنش تنها خورده بودو به او نداده بود روزی ملا به تنگ آمد و از او پرسید: این همه دل و جگر که منخریدم چه شد ؟ زنش پاسخ داد: همه را گربه خورد ملا برخاست و دیگ را برداشت و در مطبخ را قفل کرد زنش از او پرسید: چرا در مطبخ قفل کردی؟ ملا پاسخ داد: گربه ایکه دل و جگر میخورد دیگ را هم که چند برابر آن ارزش دارد خواهد خورد
درباره این سایت