محل تبلیغات شما

436 - تنبلیعجیب ملا نصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

ملاو زنش به خاطر بستان درب خانه نزاع کرده قرار گذاشتند هر کس اول حرف بزند این کاررا به عهده او بگذارند. اتفاقا گدائی دست بدر خانه زد و چون آنرا باز دید واردخانه شد. ملا و زنش را دید که سر سفره غذا هستند. ولی تعجب کرد که او را دیدنداما هیچ چیزی نگفتند. پس نزدیک آنها رفته سر سفره نشسته و مشغول غذا خوردن شد.باز هم زن و شوهر چیزی نگفتند. گدا که این موضوع را دید پس از سیر شدن به عنوانتمسخر قطعه استخوانی برداشته با ریسمان به گردن ملا آویخت و رفت. در این بین سگیوارد خانه شده استخوان را بر گردن ملا دیده به طرف آن پرید و به دندان گرفته خواستبیرون ببرد. ملا هم که بند استخوان مثل افسار به گردنش آویخته بود از ترس اینکهمبادا حرف بزند مجبور شد دنبال سگ برود و در وقتی که از درب خانه بیرون می رفتناگهان زنش فریاد زد: از شنیدن این حرف ملا جانی گرفته اول سگ را زده بیرون کرد وبعد برگشته به زنش گفت: بلند شو خودت درب را بسته کن و بعد از این مرا در این باببه زحمت مینداز




398 - ملا نصر الدین و اشتباه کله پز

397 - ملا نصر الدین و طمع او

396 - ملا نصر الدین و خر دانا

ملا ,خانه ,زنش ,دید ,حرف ,درب ,را دید ,چیزی نگفتند ,سر سفره ,درب خانه ,گردن ملا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Leonard's info بازرگانی پرشین پیشرانه flateleanen کابین مهمان fashioncrafts worriaclerta Xem kèo bóng đá Emerson's notes وبلاگ نمایندگی اهواز پرمین