409 - حلوا و ملا نصر الدین
روزیملا از دکان حلوا فروشی عبور میکرد. در خود میل زیادی به خوردن حلوا احساس کرد. درحالیکه دیناری در جیبش نبود بی پروا وارد دکان شده شروع به خورن نمود. حلوا فروشاز ملا مطالبه پول کرد. ملا اعتنا ننمود. صاحب دکان چماق کشیده شروع به زدن ملانمود. ملا در اثنای لت خوردن به شتاب مشغول خوردن بود و خندان میگفت: عجب شهر خوبیاست و چه مردم مهربانی دارد که غریبان را به ضرب چماق به خوردن مجبور میکنند
ملا ,حلوا ,خوردن ,دکان ,نمود ,چماق ,به خوردن ,409 حلوا ,شروع به ,نصر الدین ,حلوا و
درباره این سایت